بی همگان

چه رنجی ست لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای ست تنها خوشبخت بودن
"علی شریعتی"

هو

_________

... لای الامور الیک اشکو و لما منها اضج و ابکی ...



+من طاقت این عشق بازی ها را ندارم!


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۰ ، ۰۱:۵۵
بی‌ همگان
هو

__________

وقتی صبح جمعه با خبر شهادت فرمانده اطلاعات سپاه بیدار بشی، احتمالا روز خوبی در پیش نداری.

مخصوصا اگر اون شخص «عباس عاصمی»، رفیق و همرزم بابات باشه.

بابا وقتی خبرو شنید، همش زنگ می زد به دوستاش و با تشویش و نگرانی می پرسید عباس عاصمی چی شده؟ میگن شهید شده!درسته؟ چطوری شهید شدن؟ ... ؟؟

به حاج حسین کاجی که زنگ زد، بعد از مطلع شدن از اوضاع، گفت: حسین ! ما موندیما .. با بغض گفت.

 

من می ترسم..خیلی می ترسم.


_میخوام یه حرفای دیگه ای هم بزنم اما از خدا خجالت می کشم.._


یکشنبه صبح ایشالا راهی نورم. (کردستان و کرمانشاه)

برای چهار نفر ویژه دعا خواهم کرد.

۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۰ ، ۰۲:۰۱
بی‌ همگان
هو

_________

همیشه در یک ساعت مشخص و در یک ایستگاه خاص سوار می شد و آخرین ایستگاه هم پیاده می شد.

هیچ وقت هم کرایه ی اتوبوس را نمی داد.

در طول مسیر با دقت آدم ها را نگاه می کرد. با چنان دقتی که گویی پژوهشگر جامعه شناسی ست که برای آخرین پروژه اش باید اطلاعاتی کسب کند! که این اطلاعات فقط از آدم های همین اتوبوس در می آید!

و من مطمئنم حالا می تواند بهتر از هر جامعه شناس ِ دیگر(که مغزش را فقط  از نظریه های کنت و دورکیم و گیدنز پُر کرده!) در مورد اوضاع جامعه اش نظر بدهد..

آرام بود.آرام تر از یک «سندرم داون». گرچه خودش هم ..

تقریبا همه ی آن هایی که مسافر هر روزه ی همان مسیر بودند، او را می شناختند. و همه احترامش می گذاشتند. انگار که با یک دانشمند برخورد می کنند.

من هیچوقت حتی در ته ِ دلم هم مثل یک مُنگُل نگاهش نکردم. از بس که دوست داشتنی بود. دوستش داشتم واقعا.

بعدها که مسیرم تغییر کرد، همیشه در اتوبوس چیزی کم داشتم..


مهم: برای سلامتی یک آدم خیلی خیلی عزیز دعا کنید.لطفا

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۰ ، ۱۵:۱۵
بی‌ همگان
هو

_______

بیــــ قرارم ..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۰ ، ۰۳:۲۱
بی‌ همگان
هو

_________

رفتم داخل مغازه کتابفروشی(روزنامه هم داره)، داشتم قفسه ها رو نگاه می کردم، صدای اخبار که از تلویزیون پخش می شد، توجه م رو جلب کرد.

حمید محمدی بود.گفت روح الله داداشی که سابقه ی قهرمانی در ...  در کرج به دست فردی ناشناس کشته شد!

چشمام گرد شد!  به اطرافم نگاه کردم، دیدم بقیه آدما با این که شنیدن چی گفته اما طبیعین!

با چهره ای متعجب رفتم سمت علی(فروشنده) که بهش پول رو بدم، نگام که کرد، گفت چیزی شده؟

گفتم شنیدید چی گفت؟

پرسید:چی؟

_میگه روح الله داداشی رو کشتن!

با خونسردی تمام گفت: آره شنیدم. خب پیش میاد دیگه.!!!

وقتی اینطوری آروم و بی خیال اینو گفت اینقدر حالم بد شد که دیگه اصلا نتونستم چیزی بگم.. حساب کردم و اومدم بیرون.

هنوز سرم داغه.

چرا ما اینجوری شدیم..

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۰ ، ۱۴:۰۶
بی‌ همگان
هو

ـــــــــــــــــ

آرشیو را که نگاه می اندازی؛

مداح معروف شهر، غرق  در شور و شعف برای بچه هیئتی هایی شادتر از خود،

با صدای بلند می خواند:

«نیمه ماه ِ شعبان ِ امسال، 1174 ساله میشی» !

وباز تکرار می کند و به قول خودش؛ مست می شوند همگی..!

+++

ما مردم نا مردی هستیم که پا بدهد تولد 3000 سالگی ات را هم جشن می گیریم و خوشحالیم. و ترجیح می دهیم تا همیشه وسیله ی خوشی مان باشی!

و اصلا هم به روی مبارک خود نمی آوریم که شماره ی بی شمار ِ سن تو از خوش غیرتی ماست!

 

تو اما، بیا.

بیا، حتی با بوسه ی شمشیرت بر این گردن های  کلفت!

 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۰ ، ۱۷:۴۰
بی‌ همگان
هو

ــــــــــــ

نمی دونید آدم چه حالی میشه وقتی حتی توی خواب، دست کسی رو که عاشقشه ببوسه..

اونم دست راستش!

هی دنبال یه واژه برای وصف حالم می گردم اما پیدا نمی کنم...

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۰ ، ۲۰:۱۵
بی‌ همگان
هو

ــــــــــــــــ

در وجود «حامد کلاهداری»، چیزی می بینم به نام «جیگر»!!

چیزهای دیگری (اعم از ضعف و قوت) هم هست اما این یکی پررنگ تر بود.

 

از زوایای زیادی می شود نگاهش کرد.اما فعلا ترجیح میدهم به همین اکتفا کنم.

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۰ ، ۲۰:۴۷
بی‌ همگان
هو

ـــــــــــــــ

خواب پس از کار

ساحل پس از دریای طوفانی

آرامش پس از جنگ

و

مرگ پس از زندگی،

بسیار دلپذیر است.


اگر باند پرواز نیستیم،لااقل باند ِ زخم باشیم!

۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۰ ، ۱۴:۱۹
بی‌ همگان

هو

ــــــــــــــــ

1)

همیشه آن که به من می رسد

دو بار دیرتر از سرنوشت به دنیا می آید

 

2)

امروز که از شدت گرما، آسفالت خیابان را نرم حس کردم؛

به مقاومت ِ مصالح ِ دلت پی بردم

که بعد از این همه گرمای عشق من، هنوز هم سخت ست..


 _صد حیف که ما پیر جهاندیده نبودیم

  روزی که رسـیدیـم به ایـام جـوانی

 

ناله نوشت: چرا خدا دلش واسه ما نمی سوزه؟؟ داریم میمیریم از گرما!

 من چطور روزه بگیرم!؟!

 بعدنوشت:خیلی شگفت انگیزه  توی کافی نت باشی،برای یه بنده خدایی کامنت بذاری،بعد ایشون همون موقع وارد کافی نت بشه و بشینه پشت سیستم کناری ت! بعد جلوی چشمای فوضول خودت جواب کامنتتو بده و تو هم به روی مبارک نیاری که صاحاب این وبلاگه منم!!!

۲۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۰ ، ۱۶:۴۲
بی‌ همگان